نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ...

ساخت وبلاگ
serek سه شنبه ۱۵ فروردين ۰۲ شکلات (گربه‌م)* تقریبا دو سال و نیمه شده. با اینکه یک ساله که دیگه مریض نیست و سالم و سرحال کل پاسیو و حیاط ما رو قلمرو خودش کرده، اما به خاطر ضربه ی بدی که جمجمه شو شکسته بود و ناشنوا بودنش نسبت به بقیه ی گربه ها جثه ی کوچک‌تری داره و ضعیف‌تر از بقیه ست. به خاطر همین علیرغم گربه های قبلی که امداد کرده بودیم به دامان طبیعت برنگشت و طوری خودش رو توی دل من جا کرد که شد یکی یه دونه‌ی من و صاحب امکانات بلامنازع.  چند ماه پیش اتفاقی چندتا جعبه کنار دیوار گذاشته بودیم و فکرشم نمی‌کردیم انقدر وروجک باشه که از روی جعبه ها بپره. ولی پرید و اتفاقا از روی دیوارم پرید. وقتی رفتم غذاشو بدم دیدم نیست. از غصه داشتم دق می کردم. چون سرکار خانم فقط می تونه غذای پخته میکس شده بخوره و هم اینکه ناشنواست و احتمال تصادف کردنش زیاده. تا صبح تمام کوچه ها و میدون و پارک اطراف رو گشتم. هر صدای ترمزی میشنیدم نصف گوشت تنم می‌ریخت. تا اینکه دم صبح دیدم پشت دیوار حیاط کنار یه جدول کز کرده و زل زده به پنجره‌ی ما...حتی دو قدمم از خونه دور نشده بود. اون وقت من تا کجاها دنبالش رفته بودم.  چند روز پیش من خونه نبودم پدری رفته بود غذاشو بده دیده بود بعله جا تره و بچه نیست. وقتی برگشتم دیدم همه رنگاشون پریده و جرات ندارن به من چیزی بگن. خواهری با کلی مقدمه چینی گفت فکر کنیم شکلات حوصله‌ش سر رفت، رفته بیرون یه دوری بزنه.  انتظار داشتن از کوره در برم یا از غصه ضعف کنم. اما اون بار یه چیزی رو از خود شکلات یاد گرفته بودم. رهاش کن. اگر رشته‌ش به تو وصل باشه برمی‌گرده. اگرم وصل نباشه نمیشه به زور وصلش کرد. اگر وظیفه تو نسبت به این حیوون تا ه نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 59 تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1402 ساعت: 16:04

serek دوشنبه ۲۱ فروردين ۰۲ روزی که فتح خدا فوت کرد رفتم سراغ کمدش تا کفن‌ و تجهیزاتش رو بردارم.   یه کاغذ بین اولین تای کفن گذاشته بود. دست خط خودش بود.  انگار یک نفر هزار تا شیشه اسید روی قلب من خالی کرد.  نوشته بود این کفن رو در نجف اشرف خریداری کردم و در حرم علی بن ابی طالب تبرک کردم. باشد که در شب اول قبر و روز قیامت به فریادم برسد.  اون کاغذ الان لای قرآن یادگاری فتح خدا روی طاقچه‌ست.  پدربزرگم عاشق تعریف کردن خاطرات و تجربیاتش بود. من عاشق هیجان و حرارتش موقع تعریف کردن بودم.  خیلی دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش و ازش بپرسم: آقاجون... اومد؟   اونم با هیجان برام بگه آره بابا اومد... منتظرش باش میاد.  نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 65 تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1402 ساعت: 16:04

serek جمعه ۱۹ اسفند ۰۱ باید از محشر گذشت  این لجنزاری که من دیدم  ‌سزای سخره‌هاست گوهر روشندل از کان جهانی دیگر است عذر می‌خواهم پری  من نمی‌گُنجم در آن چشمان تنگ  با دل من آسمان‌ها نیز تنگی می‌کنند  روی جنگل‌ها نمی‌آیم فرود  شاخه‌ی زلفی گو مباش آب دریاها کفاف تشنه‌ی این درد نیست جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو یک شب مهتابی از این تنگنا بر فراز کوه‌ها پر می‌زنم می‌گذارم می‌روم  ناله‌ی خود می‌برم دردسر کم می‌کنم ... می‌روم وعده‌ی آنجا که با هم روز و شب را آشتی‌ست  صبح چندان دور نیست... * شهریار نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:10

serek يكشنبه ۲۱ اسفند ۰۱ یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های دنیا اینه که یه روزایی شانسی باشگاه خالی و خلوت باشه  اینکه واسه خودت بین دستگاه‌ها شلنگ تخته بندازی عااالیه؛  فکر کن مجبور نباشی توی صف دستگاه بایستی یا حین ورزش کردن یه عده توی صف بایستن و زل بزنن بهت! تازه هیچکسم‌ وسط کار دمبل و هالتر رو ازت نمی‌دزده یا بهت نمی‌گه داداش از رو نیمکت بلند شو دارم سوپر میزنم نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 70 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:10

serek دوشنبه ۲۲ اسفند ۰۱ کنارم بنشین دستم را محکم بگیر بگذار گلایه‌هایم را اشک کنم و روی شانه های امنت بریزم  روزهای زیادی به انتظار این لحظه ی آخر نشسته‌ام راه‌ طولانی و سختی را تا به اینجا طی کرده‌ام  بغض‌های بی‌شماری را فرو خورده‌ام ناامیدی‌های بی پایانی در این سینه هست... آرزوهای مرده... زخم‌های عمیقی بر پیکر این جان نشسته که شاید مرهمی برایشان نیست اما  گریه کردن با تو تسکین خوبی ست برای دردها می‌دانم خودت نیز در درون آتشی شعله ور داری  دست‌هایت می‌سوزد و چشم‌هایت زبانه می‌کشد اما همچنان آرام و صبور کنار بی قراری‌هایم نشسته ای و آتشم را می‌نشانی؛ رسم عجیبی دارد دنیا، قصه‌ی سهراب و نوش دارو را بسیار دوست می‌دارد.  این روزها داستانی تکراری شده؛ مرا ببخش  می‌خواستم نوش‌دارویت باشم اما دیر آمده‌ام ، می‌خواهی نوش‌دارویم باشی اما دیر آمدی. دیگر بیمار نیستم ، توده‌ی سرطانی بدخیمی هستم که لحظه‌های پایانی اش رسیدهتمام شده‌ام اما تو کنارم بنشین دستم را محکم بگیر بگذار در این انتها مانند ابر بی جان بهاری آخرین بارانم را برای تو ببارم. تمام شدن روی شانه‌هایت را دوست دارم.  نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 71 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:10